من کارمندی بودم که کارآفرین شدم، اما نه به آسانی!
این داستانی واقعی است از یک کارآفرین جوان راجع به نحوهی ترک کردن شغلِ شرکتی و ایستادن روی پاهای خودش. این مقالهی دلنشین را بخوانید تا از مشکلات کارآفرین شدن بیشتر سر در بیاورید.
بالاخره پیامکش رسید:
«فردا صبح ساعت ۵، پرواز شمارهی AZ610 از رم به نیویورک.»
پیامکی که هر یکشنبه عصر روی گوشی بلکبری من ظاهر میشد و مقصد هفتهی بعد من را مشخص میکرد.
من برای یکی از سه شرکت برتر جهان در زمینهی خدمات مشاورهای کار میکردم. کل زندگیام در یک چمدان جا میشد: زندگی یک مشاور که خالی از هر چیز و هر کس بود، به جز صفحات برنامهی اکسل. این مدل زندگی بیزنسیِ پر زرق و برق، به ما یاد داده بود مثل غلام حلقه به گوشش باشیم. مایی که دلمان خوش بود از برترین مدارس بیزنس دنیا، مدرک گرفتهایم.
بعد از چند ساعت خواب، رانندهی خصوصی شرکت، من را به فرودگاه فیومیچینیوی شهر رم رساند تا سوار بر پرواز بیزنس کلاس خود شده و رهسپار نیویورک شوم. به محض رسیدن وارد هتل تجملی ۵ ستارهای شدم که برایم رزرو کرده بودند و از آنجا هم یکضرب عازم دفتر مشتریمان شدم.
حقوقم چند تا صفر داشت؟ خیلی زیاد. اصلا شرکت ما این را مایهی فخر و مباهات خود میدانست که بالاترین حقوقها را به کارمندانش میدهد.
امروز
خب دیگر، فیلم هندی تمام شد: الان بیشتر از دو سال آزگار است که از آن روزها میگذرد. اکنون که در حال نوشتن این مطلب هستم در یک تفرجگاه بسیار زیبا در پوکت در کشور تایلند نشستهام و از نوشیدن موهیتو لذت میبرم.
صبر کنید… یک وقت فکر نکنید دارم رؤیا در پاچهتان میکنم. اشتباه نکنید! هنوز هم از راه استارتاپ میلیاردر نشدهام.
با این حال، بیزنس مستقل من به آن حد از کسب درآمدِ دائمی رسیده است که حالا میتوانم با خیال راحت دور دنیا را بگردم و از هر جایی که اینترنت WiFi داشت کارم را انجام بدهم.
اما اگر زمان به عقب برگردد و من بخواهم از نو، پا در این مسیر صعبالعبور بگذارم، ۵ سؤال است که حتما از خودم خواهم پرسید. ۵ سؤالی که به نظرم، هر کسی که قصد دارد کارآفرین شود، قبل از انجام دادن هر کار دیگری، باید آنها را از خود بپرسد:
۱. آیا برای فشار اجتماعی آمادهای؟
اگر دوستان و خانوادهای دارید که چیزی از کارآفرینی نمیدانند، نخواهند توانست دقیقا سر در بیاروند که حضرتعالی به دنبال چه چیزی هستید و در این شرایط است که فشار اجتماعی سنگینتری بر شما وارد میشود.
من به حرف مردم خیلی اهمیت میدادم تا جایی که زندگی زهرمارم شده بود. دائم به خودم سخت میگرفتم و خودم را با کارِ بیشتر تنبیه میکردم تا بتوانم با نهایت سرعت، موفقیتم را به بقیه اعلام کنم. آنقدر خودم را خسته کردم تا زمانی که فهمیدم هیچکس واقعا ششدانگ حواسش به من نیست، پس من چرا خودم را بُکشم؟
آدمها به شما همانقدر توجه میکنند که به یک استتوس فیسبوک توجه میکنند: یعنی کسری از ثانیه. در این دنیای شیر تو شیر و پر سر و صدا، کسی وقت اضافی ندارد تا به کار و بار بقیه فکر بکند.
کارآفرینی شغل نیست؛ کارآفرینی هنر است
اگر دغدغهتان این است که بقیه چه فکری راجع بهتان میکنند، دارید گِل لگد میکنید… که چه شود؟ به بقیه ثابت کنید که آدم موفقی هستید؟ به جای این کار روی استارتاپتان تمرکز کنید. بروید دنبال زندگیتان، من که زیادی لفتش دادم.
۲. آیا مجردی؟ اگر نیستی آیا شریک زندگیات آدمی هست که حسابی به پایت بایستد؟
هر چه بیشتر از عمرمان میگذرد، بیشتر تمایل پیدا میکنیم مسائل خودمان را با شریک زندگیمان (و نه با دوستان و اعضای خانواده) مطرح کنیم. من آدم خرشانسی هستم که دختر فوقالعادهای را در کنار خود دارم، اما شاهد بودم که خیلی از رفقای کارآفرینم مجبور شدند در طی مسیر، رابطههایشان را قطع کنند.
نوآور ترین دانشگاه های جهان – دانشگاه استنفورد
مستقل شدن در کسبوکار، به خودی خود دشوار است – خیلی دشوارتر از آن چیزی که من تصورش را میکردم. مغزتان دائم پر است از میلیونها موضوعی که هیچ کسی به جز شریک زندگیتان از داخلش خبر ندارد.
اگر مجرد نیستید، مطمئن شوید که شریک زندگیتان درک میکند که بعضی وقتها ذهن آدم حتی کِشِش یک بوس کوچولو را هم ندارد. بگذارید ادامهی این بحث همینجا در لفافه باقی بماند!