کارگو بایک
کسبوکار مبتنی بر دوچرخه
از زبان حامد مهر افروز – معلم کارآفرینی و مؤسس برکه
داستان راههای رفتهی قبل از برکه
داستان از اونجایی شروع میشه که تقریباً سال 94 بود که تصمیم گرفتم سبک زیستنم رو عوض کنم. اولش با دوچرخه شروع کردم به طی طریق و یادگرفتن اصول و آدابش.
از 18 سالگی که طلب کرده بودم مستقل بشم رفتهرفته همزمان بعد دو سال وارد دانشگاه شدم و از دوران دانشجویی چون رشتم مهندسی مکانیک بود، علاقهمند شده بودم به انرژیهای نو که استادم گفت اینجا کسی بودجه تحقیقات نمیده بهت برو و زندگی تو بساز، راهی شدم برای یافتن دنیاهای دیگه، از کار در رستوران در تهران گرفته تا نگهداری از سالمندان و تراکت پخشکنی و رفتهرفته سوق پیدا کردم به دستفروشی لباسزیر و نیاز به پول داشتم برای یادگیری علوم انسانی. از در علم الابدان طب قدیم ایران واردشده بودم و در جستجوی دیگر مکاتب و دیدشون نسبت به انسان، از عرفان اسلامی گرفته تا عرفان غربی و علوم قدیم و همزمان در هر هفته هم خوی بودم که کلاسهای دانشگاه برم هم مرند دیدار خانواده، هم تهران برای فروش و شرکت در کلاسهای عرفان و سنگ درمانی و شاگردی پیش استاد خیراندیش و دیدار دراویش در کرمانشاه و چند سالی اوضاع بدین منوال میگذشت و با اتوبوسهای بنز قدیمی همفاز شده بودم و با چراغ پیشانی کتاب قرابادین کبیر عقیلی خراسانی رو بازنویسی کردم به زبان روز و با علم ترکیب گیاهان آشنا شدم و مقالات شمس و منطقالطیر هم در همون اتوبوسها میجوندم و درراه .
تا اینکه روزی ترمزدستی کشیدم بر هرچه بود و ازدواج و تلاش برای تولید توسط مراکز تحقیقات داروسازی دانشگاه تبریز و چون نشد تولید سرکه و تولیدی کیف چرمی و غیره و باز در سال 94 ترمزدستی کشیدم تا مسیر سفر زندگیام رو بررسی کنم و شروع کردم به سفر با موتور و دوچرخه و کولهپشتی و بررسی کسبوکارهای کوچک و میگشتم و نگاه میکردم و میپرسیدم و یاد میگرفتم و از وقتی فهمیدم دارم پدر میشم، وارد وادی یادگیری درباره فرزند و استعدادهاش و متدهای مختلف یادگیری شدم و با نظامهای تعلیم و تربیت و معایب و مزایاش آشنا شدم تا اینکه دخترم سال 95 به دنیا اومد، و ازاینپس اسم مسیرهایی که قرار بود برم رو گذاشتم سفرهای پدر، برای همین بچههایی که بعدازاین باهاشون آشنا شدم بهم میگن ددی و الان در پیج خودم به نشونیه (https://berkehmehrafrouz.ir/ ) داستانهای خروجی هام با اسم مستعار ددی هست.
بعد سارا سفرهام باز ادامه داشت و داره، از کشورهای اطراف گرفته تا شهرهای ایران و هر سفری با موضوع خاص خودش گاهی مسیر تأثیر محیط بر کسبوکار رو جستجو کردم و تأثیرات اجتماعی فرهنگی بر کسبوکار رو یاد میگرفتم و گاهی برای یافتن پتانسیلهای گردشگری روستاها از منظر فرهنگی و غیره ، گاهی برای یافتن و پیدا کردن بستهبندیهای دوست دار محیطزیست راهی روستاهای شمال میشدم تا فراروی بامبو رو ببینم و استفاده انسانهای اون منطقه از علفها ، سال 96 بود که خواستم بر این آموخته هام جنبه علمی ببخشم و بیشتر بیاموزم و از طرفی در قیدوبند کلاسها و دانشگاه نمیخواستم باشم ، پس هدفم دانشگاههای الکترونیکی بود و رشته کارآفرینی که بخشی از جهان زیستم باهاش پیوند داشت.
از بین چهار دانشگاه الکترونیکی که این رشته رو برای مقطع ارشد داشتن، دانشگاه آزاد واحد الکترونیکی قبول شدم و جمعبندی جهان زیستهام از منظر علم کارآفرینی که تخصصی میانرشتهای بود .
باورم این بود و هست که همچون علوم قدیم بعد از بازهای تخصص گرایی کمکم دنیا نیاز داره به تخصصهای میانرشتهای همچون کارآفرینی که ترکیبی است از چند رشته و زاویه دید.
رفتهرفته در کشورهای اطراف که با موتور سفر میکردم و با توریستهای خارجی رفاقت میکردم با موضوعاتی همچون کارآفرینی اجتماعی به معنی پروسه خلق ارزش اجتماعی و کارآفرینی پایدار به معنی خلق ارزشی جدید مسئولانه آشنا شدم.
به زبان ساده بگم، در طب قدیم وقتی بیماری عارض میشد بر تن ، حکیم و طبیب اون رو خروج بخشی از بدن از اعتدال تعریف میکرد و دارویی میداد برای رساندن آن بخش بهاعتدال ماهیت اصلی همون بخش، تا حدودی میشد خلق ارزش جدید در کارآفرینی پایدار رو چنین معنی کرد.
همچون دارویی برای رساندن محیط بهاعتدال. و چون کثرت نظر زیادی در این بخش بود و هر کس و اندیشمندی با دیدی به موضوع نگاه میکرد و دراینبین کسبوکارهایی از این نام سوءاستفاده میکردن تا بازار جدیدی تعریف کنن، پس با مشاوره از دوستم که پژوهشگر فلسفه علم بود، شروع کردم و راهی شدم به ریشه علم تا ببینم سرچشمه این نظریاتی که میگن کجاست، سپس نیاز پیدا کردم تا بیشتر درباره جوامع و دیدگاه انسان شناسان رو مطالعه کنم، چون درمان بدون شناخت علم درمان و موردی بنام بدن در طب قدیم معنی نداره، پس در این حوزه هم باید علاوه بر روشهای درمان، جوامع انسانی رو بیشتر میشناختم، بعد از دیدن زوایای مختلف رسیدم به جوامع شکارچی گردآورنده که الیزابت مارشال توماس انسانشناس و اولین مشاهدهگر این جوامع بود، پس دیدگاههای اون رو بررسی کردم و با پژوهشگرانی همچون پیتر گری آشنا شدم که در حوزه روانشناسی به دلیل پسرش وارد یادگیری انسان شده بود و درباره نظریات تعلیم و تربیت و تفاوتش با یادگیری دیدگاههایی داشت، حس همزادپنداری داشتم باهاش و منم به خاطر دخترم وارد وادی روشهایی یادگیری شده بودم.
همینطوری راه میرفتم و در جادهها و مسیرها آنچه یاد میگرفتم با این جهان زیسته ترکیب میکردم و مینوشتم و مسائل رو با این دید بررسی میکردم و تصمیم گرفتم بیشتر داخل در حوزه کارآفرین پایدار بشم و این مسیر رو انتخاب کنم برای ادامه
داستان پیدایش فلسفه برکه
همینطور که پیش میرفتم و در سایش با محیط و دانشگاه و سارا و جهان زیسته ام یکسری بازیهایی که بر حسب دغدغه ای ایجاد شده بودن کم کم وقتش رسیده بود که عملی کنم و اینبار در عمل بسنجم و مسیرم رو تکامل بدم و این خروجی هایی که در بخش پروژه ها میبینید همانهاست، که مسلما طی زمان تغییر و تکامل پیدا خواهند کرد.
چون همچون رودی جاری بودم و از هر مسیری چیزی با خود جمع کرده بودم تصمیم گرفتم مهاجرت معکوس کنم به یک روستا و محل کار و زندگیم اونجا باشه و اسمشو گذاشتم برکه و این وبسایت قصه برکه رو روایت خواهد کرد.
برکه برای اینکه همچون نامش غنی بشه و ماهیتی داشته باشه، همان بازی مموری وال که روی سومین موتور سفرم اوزگور اعمال کردم و هر کسی که دوست داشت در مسیر میتونست یادگاری روش بنویسه، برکه هم دیوارهاش توسط هر کسی که مهمونمون میشد چیزی بر تنش رسم میشد و میشه، مثل ما آدمها که به مرور در سایش با محیط و انسانها چیزی بر تن و دل و افکارمون نقش میبنده و تغییری در ماهیت ما ایجاد میکنه. تغییری در معنی ما. فلانی کیست؟ فلان جا کجاست؟ هر چیزی و هر کسی تعریفی میکنیم در قبال این سوالات نسبت به شناختمون و ماهیتش.
این کار یک بازی کاملتری هم به مهمانها و دخترم سارا ارائه میداد و همزمان در عین تفریح ابعاد وجودی بیشتری ازشون رو درگیر میکرد و تاثیرات خودش رو میذاشت و ریشه در فلسفه افزایش خلاقیت با بازی و تکامل روانی انسان در هنر درمانی داشت.
یعنی یک بازی بود که بعنوان یک راهکار میتونست کسی که باهاش درگیر میشه رو بسمت اعتدال ببره، پس شعبه ای بود بر کارافرینی پایدار.
رفته رفته تصمیم بر این شد تا دکوراسیون داخلی پایدار رو هم اجراییش کنیم پس میز و اثاث شرکت تولیدی بازرگانی قبلیمو فروختم و اثاث دست دوم جمع آوری کردم از خانه پدری تا سمساری ها و به شکل بازی دخترم و هرکسی که میومد میتونست اونها رو نقاشی و باز آفرینی کنه که عکسهاشو در گالری زیر میتونید ببینید، داستان درازه و چون پویاست، برای همین رفته رفته در وبلاگ خواهم نوشت تا زمانی که پیش میرویم و هنوز به سکون مطلق نرسیدم.
هستم اگر میروم ، گر نروم نیستم (اقبال لاهوری)
حال قصه مسیرهای رفته رو در این وبسایت منتشر میکنم و همونو به اهلش یاد میدم و به این حرکت در آموزش و توسعه کارآفرینی، تسهیلگری گفته میشه با متدهای یادگیری که در هر دوره و کلاس خواهم گفت. برای دیدن این پروژه های جذاب و دوستداشتنی می تونید از سایتمون دیدن کنید.