نوشته‌ها

گنج نوآوری در سوله متروکه

گنج نوآوری در سوله متروکه

سال پیش اکبر علیزاده فکر می‌کرد که روزی دستاوردش به کارخانه‌ای تبدیل شود که دیگر به کوره، ماشین‌آلات و دستگاه نیاز نداشته باشد؟ روزی فکر می‌کرد که تمام تجهیزاتی که خریداری می‌کند دکور شود؟ روزی فکر می‌کرد که هر هفته و هر ماه صدها نفر از او یاد کنند؟
اکبر علیزاده در سن 93 سالگی برگه‌ای را امضا کرد که طی آن خاطراتش را در جاده مخصوص جای گذاشت. او اجازه داد، بیش از 1000 نفر در جاده مخصوص شاغل شوند و البته هر روز و هر ماه بر تعداد آنها اضافه شود.
او که 95 سال دارد در تمام مصاحبه‌هایش گفته است: «در ایران اگر کسی می‌خواهد وارد صنعت شود، می‌بایست عاشق باشد. اگر هدف پولدار شدن است، شاید واسطه گری کار مناسب‌تری باشد زیرا مشکلات عرصه تولید آن چنان زیاد است که پس از مدتی شخص را منصرف خواهد کرد، اما کسی که عاشق است می‌ماند و با کمک خلاقیت و نوآوری برای بقا مبارزه می‌کند.»
او با همین باور ذهنی، کارخانه متروکه خود را به جوانان خلاق و نوآور امروز سپرد تا آنها در این کارخانه ساکن شوند و به تولیدی بپردازند که کشور به آن نیاز دارد. در این کارخانه فکر و ایده تولید می‌شود. البته اکبرعلیزاده هم کار و صنعت خود را رها نکرده بلکه در 17 کیلومتری جاده مخصوص مستقر شده و همچون گذشته به تولید الکترود جوشکاری مشغول است.
می‌خواهم از کارخانه‌ای برای شما بگویم که رنگ و رویش تغییر کرده و دیگر هیچ آلایندگی ندارد. کارخانه‌ای که خیلی از صاحبان ایده، برای رفتن به آن از یکدیگر پیشی می‌گیرند.

حوالی آزادی جنب ایستگاه بیمه

وقتی می‌گویم کارخانه؛ همه تصور می‌کنند که ما از مسافت دور صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنند تمام کارخانه‌ها در حاشیه شهر هستند. اما برای رسیدن به این کارخانه فقط 7 دقیقه با میدان آزادی فاصله دارید، اگر با مترو هم بخواهید بروید که ایستگاه بیمه تقریباً دیوار به دیوار کارخانه نوآوری است، همان کارخانه‌ای که سال‌ها الکترود جوشکاری تولید می‌کرد.
اگر چند دقیقه روبه‌روی در ورودی، کارخانه بایستید جمعیت زیادی از زنان و مردان جوانی را می‌بینید که با انگیزه وارد این کارخانه چند هزار متری می‌شوند و می‌خواهند آینده خود را بسازند.
چین و چروک صورتش از او یک مرد 32 ساله ساخته بود. می‌خواست وارد کارخانه نوآوری شود که از او پرسیدم، شما اینجا مستقر هستید؟ گفت: دو ماهی است که به اینجا آمده‌ام و می‌خواهم برای کشورم مفید باشم، کلی ایده دارم که یک ایده آن پذیرفته شده است. با سرعت وارد کارخانه شد و به سمت یکی از سوله‌ها رفت.
پشت سر او وارد کارخانه شدیم، روبه‌روی ما و در یک ردیف تا جایی که چشم کار می‌کرد سوله (فضاهای بزرگ سرپوشیده که در گذشته خطوط تولید الکترود در آن مستقر بوده است) بود. سوله اول مربوط به کارهای اداری و به قول معروف بروکراسی بازی بود.

جریان این 8 کانتینر چیست؟

ما وارد سوله دوم شدیم. سوله‌ای که 1000 متر بود. برعکس تمام کارخانه‌ها و اداره‌ها همه لبخند بر لب داشتند و با روی گشاده با ما گپ زدند. چند دقیقه از ورودمان به سوله نگذشته بود که کانتینرهای خاکستری نظرمان را جلب کرد. در این کانتینرها افراد حسابی مشغول صحبت کردن بودند. از یکی از کسانیکه داشت از راهرو عبور می‌کرد، پرسیدیم که جریان این 8 کانتینر چیست؟ گفت: این کانتینرها برای ما حکم آینده را دارد. در این کانتینرها مذاکره می‌کنیم، قرارداد می‌بندیم و با همکارانمان جلسات تخصصی می‌گذاریم.

وقتی از آن راهرو عبور کردیم، به سالن بزرگی رسیدیم که ناخودآگاه من را یاد سالن والیبال آزادی انداخت. سالنی پر از صندلی و میزهای بزرگ که تعداد زیادی جوان دور آن نشسته و با کامپیوتر مشغول کار کردن، بودند.

اینجا زمان تعریف دیگری دارد

برای آنها زمان تعریف ویژه‌ای دارد، چرا که می‌دانند روی صندلی‌هایی که نشستند زمان زود می‌گذرد و باید جای خود را به دیگران بدهند. البته در این سالن، روز شمار و ماه شمار برای ماندن وجود ندارد، اما کسانیکه آنجا هستند، به خاطر استقلال در فعالیت، ترجیح می‌دهند بروند و برای خود دفتر و دستکی راه بیندازند.
در اینجا با اولین فردی که آشنا شدیم، در حوزه شتابنده‌ها فعال بود. شتاب دهنده‌ها مجموعه‌هایی هستند که برای ایده‌های نو و استارتاپ‌هایی که فعالیت آنها امکان تجاری‌سازی دارند، سرمایه‌گذاری می‌کنند. شتاب دهنده‌ها درصدی از سهم استارتاپ‌ها را می‌گیرند و استارتاپ‌ها با حمایت مالی که از سوی شتابنده‌ها می‌شوند، بنیه مالی برای انجام فعالیت پیدا می‌کنند و می‌توانند ایده‌های خود را عملیاتی کنند.
شتاب دهنده‌ای که با ما صحبت می‌کرد، گفت: ما به غیر از هزینه‌های مالی، زیرساخت و فضای اشتراکی هم در اختیار استارتاپ‌ها قرار می‌دهیم.