نظریه مغز قلب(رویکرد روانتنی) (قسمت اول)
نظریه مغز قلب(رویکرد روانتنی)
(قسمت اول)
نویسنده : عارفه داودی / پژوهشگر حوزه مدیریت
در ابتدا لازم است که مفهوم همدوسی را مطرح کنیم: همدوسی به معنای همبستگی، چسبیدن به یکدیگر یا اتصال و نیز سازگاری در یک سیستم است؛ بنابراین زمانی از سخنان و تفکرات آدمیان بهعنوان همدوس یاد میکنیم که اجزای آن به خوبی با یکدیگر تناسب داشته باشند و اگر مفاهیمی بیمعنا و بیاحساس به زبان بیاورند یا ایدهها و نظراتی را ارائه دهند که در کل هیچ حسی را منتقل نکنند، ناهمدوس نامیده میشوند.
شبکه روانتنی: پس از استقبال فزاینده علم از نگرش سیستمی برای بررسی و تحلیل مسائل، این شناخت حاصل شد که عملکرد و کارکردهای ذهنی و احساسی همچون سایر عملکردهای فیزیولوژیکی، ریشه در فعالیتهای سیستمها دارند، مسیرهای سازماندهی شدهای که اندامها و نواحی مختلف مغز و بدن را به یکدیگر پیوند میدهند. علاوه بر این، سیستمهای ذهنی و احساسی ما نمیتوانند منفک از فیزیولوژی ما در نظر گرفته شوند. بلکه باید بهعنوان اجزای یکپارچه شبکه ارتباطی و پویا از فعالیتهای متقابل در نظر گرفته شوند که ارگانیسم انسانی را دربرمیگیرند.
این ادراکات و یافتهها منجر به پیدایش و رشد شاخهای جدید در مطالعات علمی تحت عنوان روانتنی گردید. روانتنی در ارتباط با روابط بین سیستمهای فیزیولوژیک، شناختی و احساسی و رفتار انسانی است. امروز کاملاً آشکار گردیده است که همهی تفکرات، نگرشها و احساسات، دارای پیامدهای فیزیولوژیک میباشند و اینکه الگوهای فعالیتهای فیزیولوژیکی، تأثیر مستمر بر تجارب احساسی و فرآیندهای فکری و رفتاری ما دارند.
در مراحل اولیه تحقیقات در موسسه هارت مث، هدف این بوده است که مشخص شود کدام یک از متغیرهای فیزیولوژیکی، بیشتر به تغییرات حالتهای احساسی، حساس و وابسته هستند. با بررسی و تحلیل سنجشهای متعدد فیزیولوژیکی دریافتند که الگوی ریتمیک فعالیت قلب، ارتباطی مستقیم با فعالسازی ذهنی حالتهای احساسی متمایز دارد و اینکه الگوی ریتم قلب بازتابکننده تغییرات در حالتهای احساسی است و همزمان با احساسات و هیجانات موجود، تغییر میکند.
درمجموع دریافتند که الگوی فعالیت قلب، شاخص فیزیولوژیکی معتبری برای تجارب احساسی است و همچنین اینکه این شاخص با تکرار در زمانهای متفاوت و در جمعیتهای مختلف پایایی دارد. تغییرات در الگوی ریتم قلب مستقل از سرعت ضربان قلب میباشد بدین معنی که ممکن است فردی با ضربان قلب تند یا کند، دارای الگوی همدوس یا ناهمدوس باشد؛ بنابراین ریتم ضربان قلب و نه سرعت آن است که با پویاییهای احساسی و همزمانیهای فیزیولوژیکی، مستقیمترین ارتباط را دارد.
بخش عظیمی از تحقیقات صورت گرفته در زمینه نوروبیولوژی (زیستشناسی عصبی) نشان میدهند که تأثیر احساسات مثبت، نقشی حیاتی را برای افراد بزرگسال و بر پردازش شناختی، رفتار، سلامت و رفاه آن به اثبات رساندهاند. به نظر میرسد که احساسات مثبت دامنه ادراکها، شناخت و رفتار را گسترش داده و بهاینترتیب تواناییهایی چون خلاقیت را ارتقا میدهند. علاوه براین تجربه مداوم احساسات مثبت به انعطافپذیری و رشد روانی منجر میشود. سرانجام نتایج نشان میدهد که استفاده از تکنیکهای عملی آموزش چگونگی ایجاد و حفظ احساسات و نگرشهای مثبت برای دورههای زمانی طولانیتر، پیامدهای سلامتی مثبتی را در پی دارد.
پس چنین برمیآید که احساسات مثبت پایداری همچون قدردانی، علاقه، شفقت و عشق، الگوی یکدست و سینوسی شکلی در ریتم قلب ایجاد میکنند و الگوهای همدوس ریتم قلب برای دورههای زمانی طولانیتری باقی میماند که این خود به همگامی و همزمانی بیشتر بین سیستمهای متعدد بدن منجر میشود. ازآنجاییکه این حالت با همبستههای رفتاری و روانشناختی و هم الگوهای خاصی از فعالیت فیزیولوژیکی در سرتاسر بدن همراه است، برای توصیف آن از واژه همدوسی روانتنی استفاده میشود. همچنین نتایج پژوهشها حاکی از آن است که احساسات منفی چون ناکامی، عصبانیت، اضطراب و نگرانی، منتهی به الگوهای ریتم قلب ناهمدوسی میشود که بهشدت متغیر و نامنظم هستند.
همبستههای فیزیولوژیکی حالت همدوسی شامل، همزمانی بیشتر در سیستم عصبی خودکار (ANS)، تغییر تعادل خودکار به سمت افزایش فعالیتهای پاراسمپاتیک، افزایش رزونانس عروقی و همگامی بین سیستمهای نوسانی فیزیولوژیکی مختلف هستند.
تجربه حالت همدوسی، در سطح روان هم ازلحاظ کیفیت متمایز است. این حالت همراه با کاهش استرس، احساسات مثبت پایدار و درجه بالایی از شفافیت ذهنی و ثبات احساسی است. همچنین افراد در هنگام درگیر شدن در حالت همدوسی، بهطور مکرر کاهش قابلملاحظهی گفتوگوهای درون ذهنی، افزایش احساس آرامش و امنیت درونی، تصمیمگیری مؤثرتر، افزایش خلاقیت و درک شهودی بیشتر را گزارش کردهاند. در سطح روانی، واژه همدوسی به معنای درجات بالای نظم، هارمونی و ثبات در پردازشهای ذهنی و احساسی است که طی این حالت تجربه میشود.
محرکهای همدوسی: در ارتباط با محرکهای همدوسی باید گفت که افراد میتوانند بهطور ارادی و از راه ایجاد، تنظیم و تثبیت یک حالت احساسی مثبت متمرکز بر قلب، همدوسی را برای دوره طولانیتری حفظ کنند. خودتنظیمی تجارب احساسی یکی از شرطهای کلیدی برای ایجاد ارادی احساسات مثبت پایدار است. این احساسات پایدار، محرک تغییر الگوهای همدوسی فعالیتهای فیزیولوژیکی هستند. خودتنظیمی احساسی شامل مدیریت لحظهبهلحظه جنبههای متمایز تجارب احساسی است. یکی از این جنبهها، خنثی کردن احساسات منفی، نامناسب یا معیوب است. از سوی دیگر لازم است که احساسات مثبت فعالشده، بهگونهای تنظیم شوند که در محدوده فرکانس تشدید احساساتی چون قدردانی، شفقت و عشق بمانند و نه اینکه در محدوده احساساتی مانند هیجان، وجد و شعف قرار گیرند که با الگوهای روانتنی بیثباتتری همراه هستند.
مزایای همدوسی روانتنی:
برحسب عملکرد فیزیولوژیکی، همدوسی حالتی بسیار کارا است که مزایای متعددی را دربردارد. این مزایا شامل:
- تنظیم مجدد حساسیت گیرنده فشار که مرتبط با بهبود کنترل کوتاهمدت فشارخون و افزایش کارایی تنفس است.
- افزایش نقل و انتقالات اعصاب آوران واگ که در بازداری سیگنالهای درد و جریانهای سمپاتیک درگیر میباشند.
- افزایش بازده قلب همراه با افزایش کارایی در مبادلات مایعات، تصفیه و جذب بین مویرگها و بافتها.
- افزایش کارکرد و توانایی سیستم قلبی-عروقی برای سازگاری با نیازهای گردش خون.
- افزایش همزمانی موقتی سلولها در سرتاسر بدن
بهطورکلی افراد در هنگام همدوسی به علت کاهش اختلالهای درونی اضافی و نامربوط که بهواسطه پردازش احساسی و ذهنی استرسهای روزمره ایجاد شدهاند و هم به دلیل تغییر حالت ناشی از تجربه احساسات مثبت، به سمت هارمونی بیشتر در فرآیندهای بدنی، حسی از سلامت ذهنی تقویتشده را تجربه میکنند. بعضی اشخاص هم افزایش درک و شفافیت شهودی و کارایی در حلوفصل مشکلات زندگی را گزارش کردهاند.
درمجموع این یافتهها پیرامون همدوسی روانتنی، در اصل آنچه انسان در طی هزاران سال بهطور شهودی درک کرده است را به اثبات میرساند و آن این است که احساسات مثبت نه تنها موجب احساس بهتری ازنظر ذهنی میشوند، بلکه افزایش عملکرد متوازن و هماهنگ سیستمهای بدن را هم به همراه دارند. موضوع سلامت، رفاه و سرزندگی ما را توانمند کرده است و این توانایی را به ما میدهد تا با کارایی و اثربخشی بیشتری عمل کنیم.
۶الگوی متمایز از تغییرپذیری ضربان قلب:
درون دایره داخلی شش قسمت وجود دارد که هر یک گسترهای از احساسات تجربهشده در زندگی روزمره را تعیین میکنند. محدوده بیرون دایره خارجی ۶ وضعیت فوقالعاده را به تصویر میکشد که در آنها تجارب احساسی شدید به این منجر میشوند که فعالیت سیستمهای فیزیولوژیکی، عملکرد طبیعی فرد را به حالتهای افراطی بکشانند. حالتهای احساسی منفی میتوانند منجر به خستگی و فرسایش احساسی و تحلیل و ذخایر فیزیولوژیک منجر شوند. در مقابل حالتهای احساسی مثبت با افزایش کارایی و نوسازی روانتنی همراه هستند.
همانطور که مشخص است، واژه روانتنی از دو جز روانی و فیزیولوژیکی تشکیل شده است. دو بعد در پدیده تعامل روانتنی پایه و اساس لازم برای تفکیک انواع تجارب احساسی را در سنخشناسی فراهم میکنند. یکی از ابعاد، میران برانگیختگی احساسی(بالا به پایین) است که در ظاهر با توازن سیستم عصبی خودکار(ANS) تغییر میکند. بعد دوم والانس احساسات (مثبت یا منفی) است و فرض میشود که والانس احساسات با میزان فعال شدن محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال(HPA) که رهاسازی کورتیزول را در خون کنترل میکنند، تغییر میکند.
با مرتب کردن برحسب میزان برانگیختگی و والانس احساسات و با چرخش در جهت عقربههای ساعت در شکل با احساسات آشنایی روبهرو میشویم این احساسات با عناوین شادی-هیجان-عشق-قدردانی-رضایت- آرامش-، غم-بیاحساسی-، ناکامی-تنفر و عصبانیت-اضطراب نامیده میشوند. در مرکز دایره در محدوده کوچکی که فصل مشترک دو محور را احاطه کرده است، منطقه بیتفاوتی احساسی قرار دارد. این منطقه اغلب زمانی تجربه میشود که فرد ازنظر ذهنی درگیر انجام فعالیتی شناختهشده یا یک وظیفه عادی و معمولی است.
در ادامه تلاش خواهد شد تا شما را با همزمانی قلب و مغز و مرکزیت قلب در شبکه روانتنی و همچنین رویکرد سیستمی به پدیدههای روانتنی آشنا کرد.
برگرفته از کتاب نظریه مغز قلب، نگاهی نوین به نقش قلب در کیفیت شهود کارآفرینان، تالیف دکتر رولین مککراتی و همکاران
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید ؟در گفتگو ها شرکت کنید!